سفارش تبلیغ
صبا ویژن
--------------------- « عطرِ بارون » -----------------------
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | RSS | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو
دوستیِ برادران دنیایی، بر اثر زودْ گسلیِ علل آن، گسسته می شود . [امام علی علیه السلام]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :102371
بازدید امروز :13
بازدید دیروز :11
اوقات شرعی
» درباره خودم
--------------------- «  عطرِ   بارون  » -----------------------
AtreBaroon
صحبت دل ، صحبت دلدار و یار _ گه نوایی بی نماآهنگ و تار ....
» لوگوی وبلاگ
--------------------- «  عطرِ   بارون  » -----------------------
» لوگوی دوستان
» لینک دوستان
» فهرست موضوعی یادداشت ها
» مطالب بایگانی شده
» آوای آشنا
» آن سوی مظلومیت_2 (سید مهدی شجاعی)
 

 


نگاهی به خطبه فاطمه (سلام اله علیها)  در مسجد پیامبر (صلی اله علیه و آله)
 
قسمت دوم _
...
مسجد انباشته از سنگ بود یا آدم؟ پس چرا آتش نگرفت؟ پس چرا نسوخت؟ پس چرا آب نشد؟ آن رودى که پیامبر جارى کرده بود از مردم، چه زود برکه شد، چه زود تعفن پذیرفت، چه زود گندید!
ما زنان نه روسپید که موسپید شدیم در مقابل آنهمه مردان نامرد.
یک مرد نبود در میان آن همه جمعیت که برخیزد و بگوید که فاطمه تو راست مى گویى؟ یک شمشیر نبود در میان آن همه نیام خالى که حق را از باطل جدا کند؟ در میان آن همه جنازه و جسد، یک دست مردانه نبود که گوساله سامرى را در هم بشکند و حقانیت موسى و هرون را به اثبات بنشیند.

زنان بنى هاشم با خود اندیشیدند که شاید کسى برخاسته، ما نمى بینیم، شاید صدایى درآمده ما نمى شنویم، سر کشیدند و گوش خواباندند اما قبرستان مسجد، سوت و کور بود و حفار القبور حقوق ، خرسند این سکوت.
مرده هاى هفت کفن پوسانده با زلزله از خاک بیرون مى افتند اما زلزله این کلمات، خاک از قبر دل هیچ زنده اى بلند نکرد.
شما شاید فکر کردید که رگ غیرت انصار را بجنبانید، شاید آنها نه براى شما که براى نجات خود از این مرگ زودرس و خفت بار کارى بکنند.

رو کردید به انصار و ادامه دادید:
اى جوانمردان! اى بازوان ملت! و اى یاوران اسلام!
این خمودى و سستى و بى توجهى نسبت به حق من براى چیست؟ این تغافل و سهل انگارى در برابر ستم چراست؟ آیا پدرم رسول خدا (ص) نمى فرمود:
حرمت هر کس با احترام به فرزندش داشته مى شود ؟ چه سریع یادتان رفت و چه با عجله از راه فرو افتادید و چه تند به بیراهه پیچیدید. شما مى دانید که حق با من است و مى بینید که حق پایمال مى شود و مى توانید از من حمایت کنید و حق مرا بگیرید، اما نمى کنید.

آیا مى گوئید که پیامبر مرد و تمام؟ آرى این مصیبتى بزرگ است، مصیبتى در نهایت وسعت. شکافى است که هیچ گاه پر نمى شود و زخمى است که هر روز بازتر مى شود.
زمین، تیره غیبت اوست و ستارگان بى فروغ از هجران او.
در مرگ او کوههاى امید و آرزو متلاشى است و خارهاى یاس آشکار.
با مرگ او احترام از میان رفته است و هیچ حریمى محفوظ نیست.
بخدا که این مصیبت، بدمصیبتى است، بزرگ بلیه اى است.
بلیه و مصیبتى که هیچ حادثه توانفرسا و طاقت سوزى مثل آن نیست.
اما کتاب خدا این مصیبت را پیش از ورود خبر داده بود، همان کتابى که در خانه هاى شماست و شب یا روز، آرام یا بلند ، با تلاوت یا زمزمه مى خوانید و گفته بود که:
این حکمى حتمى است و قضائى قطعى که پیش از این هم بر انبیاء و رسل وارد شده است و آن خبر این است: و ما محمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین. و محمد جز پیامبرى نیست که پیش از او هم پیامبرانى آمده اند، اگر او بمیرد یا کشته شود شما به گذشته برمى گردید و هر کس به جاهلیت گذشته روى برد، به خداوند زیانى نمى رساند و خدا پاداش سپاسگزاران را مى دهد.

اى فرزندان قبله! ( بانوى شرافتمندى که نسبت شما بدو مى رسد) آیا رواست که میراث پدرم پایمان شود و شما نظاره گر باشید؟ آیا رواست که نداى تظلم مرا بشنوید و دم برنیاورید؟ صداى من در میان اجتماعتان طنین مى افکند، دعوت مرا مى شنوید و از حال و روزم خبر مى شوید. شما از ابزار دفاع از حق، چیزى کم ندارید.
داراى عده و عده اید. نفرات دارید، نیرو دارید، ابزار دارید، سلاح و زره و سپر دارید ، اما پاسخ دعوت مرا نمى دهید؟ به داد من نمى رسید؟ فریاد استغاثه مرا مى شنوید، اما یارى ام نمى کنید؟ شما که به شجاعت و جنگاورى معروفید.
شما که به خیر و صلاح شهره اید.
بر شما که نام انصار و یاور نهاده شده.
شما که دست چین شدید، برگزیده شدید. شما چرا؟ شما همانید که با عرب پیکار کردید، زخم زدیده و زخم خوردید، رنج کشیدید و محنت بردید، با امت هاى مختلف به مبارزه پرداختید، با پهوانان و جنگجویان بزرگ ستیز کردید.
پیوسته با ما گام برمى داشتید و اوامر ما را گردن مى نهادید. تا آسیاى اسلام برمحور خاندان ما به گردش درآمد و شیر در پستان مادر دهر فزونى گرفت و نعره هاى شرک آمیز خاموش شد و دیگ تهمت و طمع از جوش افتاد و شعله هاى کفر به خاموشى نشست و نواى هرج و مرج در گلو خفه شد و دین، نظام یافت و شکل گرفت. و اکنون چرا بعد از آن همه زبان آورى، دم فرو بسته اید و به وادى حیرت افتاده اید؟ چرا حق را بعد از آشکار شدنش مخفى مى کنید؟ چرا پس از آن همه پیشگامى عقب نشسته اید؟ چرا پیمانهایتان را شکسته اید؟ چرا بعد از ایمان، تازه به شرک روى آورده اید؟ قرآن مى گوید:
آیا نمى جنگید با گروهى که عهد شکستند و کمر به اخراج رسول بستند و آتش جنگ را برافروختند. آیا مى ترسید از آنان در حالیکه خدا سزاوارتر است براى ترسیدن اگر که مومنید. به هوش که من مى بینم شما به سوى تنبلى و تن آسائى و عافیت طلبى مى روید.

شما کسى را که از همه سزاوارتر براى زمامدارى مسلمین بود ، کنار گذاشتید و با راحتى و تن پرورى خلوت کردید و از تنگناى مسئولیت ها به فراخناى بى تفاوتى و بى خیالى روى آوردید.
آنچه را که حفظ کرده بودید، بیرون افکندید و آنچه را که فرو برده و اندوخته بودید، از گلو برآوردید.
اما چه باک، این آیه قرآن است که:
اگر شما و هر که روى زمین است، کافر شوید، به خدا زیانى نمى رسد و او حمید است و بى نیاز از همگان.
آگاه باشید که من گفتم آنچه را باید بگویم با اینکه مى دانم سستى و خوارى و ترک یارى حق در وجودد شما لانه کرده و خیانت و بى وفایى با گوشت و پوستتان عجین شده. و لى اینها جوشش دل اندوهگین است و فوران خشم و درد و حرکت امواج خروشان غمى که در دریاى دل، تنگى مى کند و سر بر ساحل سینه مى ساید و رخ مى نماید.
به هر حال اکنون حجت بر شما تمام است.
بگیرید این خلافت را و آن فدک را ولى بدانید که پشت مرکب خلافت زخم است وپاى آن تاول. نه سوارى مى دهد به شما و نه راه مى رود براى شما.
داغ ننگ بر آن خورده است و نشان از غضب خدا دارد. رسوایى ابدى با اوست.
هر که به آن بیاویزد فردا در آتش خشم خدا که قلب ها را احاطه مى کند فرو خواهد افتاد.
بدانید که آنچه مى کنید در محضر و منظر خداست. و آنها که ستم کردند بزودى خواهند دانست که به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت. و من دختر آن کسى هستم که شما را از عذاب دردناک پیش رویتان خبر داد.
پس بکنید هر چه مى خواهید و ما هر عمل مى کنیم و منتظر باشید که ما منتظر مى مانیم.

***

هرم گذارنده کلام شما فولاد سخت دلها را نه نرم که قدرى گرم کرد، زلزله سخن عرش لرزان شما سنگ قبر دلهاى مرده را از جا نه کند که سست کرد و تکان داد.
پاها به قدر این پا و آن پا شدن جنبید اما نه به اندازه برخاستن. دستها به قدر از تاسف بر هم نشستن جابجا شد اما نه به اندازه مشت شدن و برآمدن. برکه تعفن گرفته غیرت، موج برداشت، اما نه بقصد جارى شدن و سیل گردیدن و بنیان کندن.
پناه بر خدا، اگر براى انعام و احشام سخن گفته بودید، امید فایده بیشتر بود.
فریاد نه، غوغانه، خروش نه، زمزمه اى در مسجد پیچید، چون پچ و پچ و هم آلود و بیم زده زنان آن هنگام که دلشان به راهى است و دستشان به کارى دیگر.
جرقه هاى برگرفته از این آتش هولناک کلام، آنقدر کوچک بود که به آب خدعه اى خاموش مى شد.
خلیفه برخاست به پاسخگویى:
- اى دختر رسول خدا! پدرت با مومنان عطوف و کریم و رئوف و رحیم بود و با کافران عذاب و عقابى عظیم. درست است که او پدر تو بوده است و نه زنان دیگر، او برادر شوى تو بوده است و نه دیگران. شوى تو در رفاقت با پیامبر و جلب رضایت و محبت او از همه پیش بود.
شما را جز سعادتمندان دوست نمى دارند و جز شقاوتمندان با شما دشمنى نمى کنند که شما عترت پاک رسول خدا هستید و برگزیده نجباى جهان.
شما راهنماى ما به سوى خیر بودید و به سمت بهشت. و تو بخصوص برگزیده زنان و دختر برترین پیامبران.
تو در کلامت صادقى و در فراوانى عقلت پیشقدم.
هرگز حقت را از تو نمى گیرم و در مقابل صداقت تو نمى ایستم.
بخدا من هرگز از راى رسول خدا تجاوز نکردم و جز به اجازه او قدم برنداشتم. و رائد به قوم و خویش خود دروغ نمى گوید.
من خدا را گواه مى گیرم که از رسول خدا شنیدم که فرمود:
ما پیامبران، طلا و نقره و خانه و مزرعه به ارث نمى گذاریم. ما فقط کتاب و حکمت و علم و نبوت به ارث مى گذاریم و آنچه ما به عنوان طعمه داریم بر عهده ولى امر بعد از ماست، او هرگونه بخواهد بر آن حکم مى کند. و ما فدک را اکنون به مصرف خرید اسب و اسلحه مى رسانیم تا مسلمانان بوسیله آن با کفار و سرکشان جهاد کنند.

من تنها و مستبدانه دست به این کار نزدم بلکه با اتفاق نظر مسلمانان این اقدام را کردم. و این مال و ثروت من براى تو و در اختیار تو، از تو دریغ نمى کنم و براى دیگرى ذخیره نمى نمایم. که تو سرور بانوان امت پدرت هستى و درخت پاک براى فرزندانت.
فضائل تو را نمى توانم انکار کنم و حتى از شاخه و برگ آن نمى توانم بکاهم آنچه دارم مال تو ولى تو مى پسندى که من در این مورد بر خلاف گفته پدرت عمل کنم ؟!

چقدر ار مردم فریب آشکار این کلمات را دریافتند؟ چند بارقه با جرقه به آب این خدعه خاموش شد؟ شما باز برخاستید و از اینکه در روز روشن، عقل و ایمان مردم را به یغما مى بردند، برآشفتید:

سبحان الله! پیامبر خدا از کتاب خدا رویگردان بود؟! پیامبر خدا با احکام خدا مخالفت مى کرد؟!
نه، نه، او پا جاى پاى قرآن مى گذاشت و در پشت سوره ها راه مى رفت.
اما شما، شما مى خواهید بر زور، لباس تزویر هم بپوشانید؟ شما مى خواهید قلدرى تان را با خدعه و نیرنگ بیارائید؟ این کار شما بعد از وفات پیامبر، به همان دامهایى مى ماند که براى هلاک او در زمان حیات او مى گستردید.
اینک این کتاب خداست که میان من و شما، روشن و قطعى و عادلانه، حکم مى کند، قرآن مى فرماید:
یَرِثُنى وَ یَرِثُ مِنْ الِ یَعْقُوب زکریا از خداوند فرزندى خواست تا از او و آل یعقوب ارث ببرد. و مى فرماید: وَ وَرِثَ سَلیْمانُ داوُد سلیمان از داود ارث برد.

آرى خداوند در مورد سهم ها، فریضه ها ، میراث ها و بهره هاى زنان و مردان، روشن و قطعى حکم کرده تا بهانه دست اهل باطل نماند و براى هیچکس تا قیامت تردیدى پدید نیاید. و بعد به مکر و خدعه برادران یوسف اشاره فرمودید که برادر را در چاه افکندند و به خدعه و نیرنگ متوسل شدند و ماجرا را براى پدر به گونه اى دیگر آراستند و یعقوب پدر پاسخ داد:
نه چنین است، این راهى است که نفس مکارتان پیش پا نهاده است. ماجرا چنین نیست اما من صبر مى کنم و خدا هم در روشن کردن ماجرائى که نقل مى کنید کمک خواهد کرد. اى واى که حب جاه و مقام چگونه گوش و چشم را کر و کور و دل را سنگ مى کند!

ابوبکر دوباره چشم ها را بست و دهان را گشود:
آرى، خدا و پیامبر راست گفته اند و دخترش نیز راست گفته است. تو معدن حکمتى و موطن هدایت و رحمت و پایه دین و سرچشمه حجت و دلیل.
نمى توانم حرفهاى تو را انکار کنم و سخن حق تو را دور افکنم.
اما این مسلمین میان من و تو داورى کنند. قلاده خلافت را اینها به گردن من آویخته اند و آنچه از تو گرفته ام نه بر مبناى کبر و استبداد و بهره ورى. و خودشان هم شاهدند. اینجا همان جایى بود که مى بایست اتفاق بیفتد و زمان، همان زمانى بود که مى بایست کودک اعتراض زاده شود.
چرا که خلیفه، گناه را گردن مردم مى انداخت و غیرت اگر زنده بود، مى بایست از جا برخیزد.

اما هیچ اتفاقى نیفتاد. کودک اعتراض در شکم مرد و غیرت، کفنى دیگر پوساند. شما دلتان نیامد که مردم به این ارزانى خود را بفروشند و به این راحتى روانه جهنم شوند.
رو کردید به مردم و فرمودید: اى مردم! که به شنیدن سخن باطل تشنه ترید و راحت از کنار کردار زشت و زیان آور مى گذارید.
اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها.
آیا در قرآن اندیشه نمى کنید یا بر در دلهایتان قفل خورده است؟ نه چنین است. بل کارهاى زشت، دلهاى شما را سیاه کرده است. تیرگى گوشها و چشمهایتان را گرفته است.
چه بد با قرآن برخورد کردید و چه بد راهى پیش پاى خلیفه نهادید و چه بد معامله تى کردید!
به خدا قسم که کمرهایتان در زیر بار این گناه خم خواهد شد و وزرو و بال آن پشیمانتان خواهد کرد.
زمانى که پرده هاى غفلت از دلهایتان برداشته شود و زیان هاى این کار آشکار گردد و آنچه را که حساب نمى کردید، بر شما هویدا شود.
آنجاست که باطل گرایان زیان مى بینند. باز هم هیچ خبرى نشد.
این چوب بیدارى اگر بر کفن مردگان مى خورد، از آن خاک اعتراض برمى خاست. چه مرگى گریبان آن جمع را گرفته بود که نفخه صور کلام شما هم آنها را از جا تکان نمى داد. واقعا راحت طلبى، تن پروزى، به مسئولیتى و آسایش جویى با انسان چنین مى کند؟! یا نه خدعه و تزویر و نیرنگ، بدین سادگى عقل و غیرت و شرف و مردانگى را مى رباید؟ هرچه بود دیگر کسى نبود که شایسته سخن شما باشد، لیاقت داشته باشد که مخاطب شما واقع شود.
باران در شوره زار! و طلوع خورشید در شهر خفاشان!

روى برگرداندید از مردم روى گردانده از خدا و سر درد دل با پیامبر گشودید و به این اشعار تمثل جستید:
بعد از تو اخبار غریب و مسائل پیچیده اى بروز کرد، که تو اگر بودى اینچنین سخت و بزرگ به چشم نمى آمد.
ما تو را از دست دادیم همانند زمینى که از باران محروم مى شود و قوم تو مختل شدند و بیا ببین که چه نکبتى بار آوردند.

هر خاندانى، قرب و منزلتى داشت در نزد خدا و بیگانگان الا ما. و قتى تو رفتى و پرده خاک، روى تو را پوشاند، مردانى چند، اسرار درونى خود را که در زمان حیات تو مخفى مى کردند، آشکار ساختند. و قتى تو رفتى، آنها از ما روى گرداندند و ما را خوار کردند و میراث ما را بلعیدند.

تو ماه شب چهارده بودى و نورى بودى که روشنى مى بخشیدى و از جانب خداوند عزیز بر تو کتابها نازل مى شد.
جبرئیل با آیات قرآنى مونس ما بود، اما با رفتن تو، همه خیرها پوشیده شد.
اى کاش ما پیش از تو مرده بودیم و اینهمه فاصله میان ما نمى افتاد.

به راستى که ما بلادیدگان به مصیبتى گرفتار آمدیم که هیچ عرب و عجمى بدان مبتلا نشده است. حرف هنوز بسیار مانده بود اما حجت تمام شده بود. شما مسجد را ترک گفتید و راه خانه را پیش گرفتید. وقتى از کنار دیوار مسجد مى گذشتید، من احساس کردم که سنگ و خاک بر شما کرنش مى کند و حضور شما را قدر مى دانند. و دیدم که از سنگ و خاک در و دیوار کمترند آنها که در دام سکوت و بى غیرتى افتاده اند.

و قتى شما از مسجد درآمدید، زمزمه اعتراضى ملایم در مسجد پیچید، تکان خوردن برگى خشک بر برگى و نه حتى جنبیدن سنگى بر سنگى.
اما خلیفه همین مقدار را هم منشاء خطر دید، سریع بر روى منبر خزید و فریاد کشید:
اى مردم این چه سست عنصرى است که در برابر هر سخنى که مى شنوید از شما مى بینم. این ادعاها و آرزوها و کى در زمان رسول خدا بود؟ هر که دیده یا شنیده بگوید.
آنکه سخن گفت روباه ماده اى بود که شاهدش دمش بود.
اینها باعث ایجاد فتنه خواهد شد.
على کسى است که مى خواهد جنگ خلافت را از سر بگیرد و این موضوع کهنه را تازه سازد و براى این منظور از زنان یارى مى طلبد، همانند ام طحال (زن بدکاره معروف) که بهترین افراد نزد او زن بدکاره است. بانوى من! سرور زنان! اى کاش این اباطیل، اینجا، در بستر ارتحال شما یادم نمى آمد و جگرم را شرحه شرحه نمى کرد، اما چه کنم از وقتى بستر وفات گشودید و دفتر رفتن را در دست گرفتید. لحظه لحظه یک عمر مظلومیت شما در ذهنم تداعى مى شود و بر جانم چنگ مى زند.

آن زمان فکر مى کردم که کدام جهنمى مى تواند جزاى این جسارت ها قرار بگیرد و اکنون فکر مى کنم که جهنم چگونه مى تواند جهنم را در خویش بگیرد، آتش چگونه مى تواند آتش را بسوزاند؟!
پس از این ماجرا دیگر هیچ حادثه اى به چشمم غریب نمى آید و مردم در نظرم به پشیزى نمى ارزند.
مردمى که مى توانند جگر پاره رسول خدا را در چنگال کفتار ببینند و سکوت کنند.
کاش این خاطرات مظلومیت شما در ذهنم مرور نمى شد. عجبا! حرفهایى که تداعى اش جگرم را از شرم مى سوزاند، شنیدن و دیدنش حتى عرق شرم بر پیشانى مردم ننشاند.

یادم هست که فقط ام سلمه- زنى مردتر از مردنمایان مسجد، از جا برخاست، در مقابل خلیفه ایستاد و گفت:
آیا در مورد کسى چون فاطمه زهرا، دختر رسول خدا، باید چنین سخنانى گفته شود در حالیکه والله او حوریه اى است در میان انسانها و چون جان است براى جسم جهان.
او کسى است که در دامان پاکان تربیت شده و هنگام ولادت در میان فرشتگان، دست به دست گشته و دامان زنان پاکیزه، مهد تربیت او بوده و به بهترین وجهى رشد کرده و به نیکوترین وضعیتى تربیت یافته.
آیا گمان مى برید که پیامبر، میراث او را بر وى احرام کرده و او را در این باره بى خبر گذاشته، در حالیکه خداى متعال مى فرماید: و انذر عشیرتک الاقربین. یا اینکه پیامبر به او خبر داده و زهرا مخالفت کرده و چیزى را که از آن او نبوده، مطالبه کرده؟ او سرور و برگزیده زنان عالم است و ما در جوانان اهل بهشت و همتاى مریم. پدر او که خاتم پیامبران بود به خدا سوگند که نگران گرما و سرماى زهرا بود، یک دست خود را زیر سر فاطمه مى گذاشت و دست دیگرش را حفاظ او قرار مى داد. این فاطمه چنین کسى است و شما در محضر چنین شخصیتى دست به جسارت زدید. آرامتر! اینقدر تند نروید! پیامبر شما را مى بیند و به هر حال روزى بر خدا وارد خواهید شد. واى بر شما آنگاه که جزاى اعمالتان را مى بینید .

این اعتراض، تنها کارى که کرد قطع مواجب ام سلمه از بیت المال بود، به دستور خلیفه. شاید دیگران هم از همین مى ترسیدند که لب به سخن نمى گشودند.
همه اما همه چیز خود را چه ارزان مى فروختند! چه زشت! چه شنیع! چه درد آور! چه ننگ آلود! دین در مقابل دنیا! ناموس در قبال مال! و بهشت در ازاى... هیچ چیز... رایگان!
شرمسارم بانوى من که در ذهن و دلم که به هر حال محضر و منظر شماست، این خاطرات تلخ را مرور کردم. دست خودم نبود، جاى پاى هر کدام از این خاطرات تلخ را مرور کردم. دست خودم نبود، جاى پاى هر کدام از این جنایات، چروکى شده است بر پیشانى و چهره شما که با زبان بى زبانى همه گذشته را تداعى مى کند .
بى جهت نیست که از شوى مظلوم خویش، على مرتضى خواسته اید شما را با لباس غسل دهد، چرا که یک دفتر مصیبت در بازو و پهلوى شما نهفته... نه... آشکار است و دیدن این علم هاى مصیبت، تاب و توان از دل على مى رباید و جان على را مى خراشد.

من فقط مبهوت طاقت شوى شما ابوالحسن ام که چه مى کند در زیر بار اینهمه مصیبت!
 
سید مهدی شجاعی



AtreBaroon:: 87/3/20:: 11:2 صبح | نظرات دیگران ()


» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ای چشم تو بیمار ، گرفتار گرفتار
شعر حضرت عباس
تسبیح زهرا علیهاالسلام؛ هدیه آسمانى
[عناوین آرشیوشده]