ای چشم تو بیمار ، گرفتار گرفتار
برخیز چه پیش آمده این بار علمدار؟
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
تردید داشت بال شود یا که دستهات | |
حالا که هیچ کس به تو ... حالا که دستهات... | |
تردید داشت نور شود یا فرشته یا ... | |
تردید داشت بال، که بالا، که دستهات! | |
آمد نشست بر هیجان دو شانهات | |
تا سطر سطر حادثهای را که دستهات... | |
آهسته گفت: مشک، علم، نیزه، تیر، اشک | |
مشک انتخاب شد که به دریا... که دستهات | |
تردید... نه نداشت که چشم انتظار بود | |
دیگر نمیشناخت سر از پا که دستهات | |
تقدیم میشدند به فرزند ماهتاب | |
با شوق شکر گفت خدا را که دستهات | |
پرواز میکنند چنانکه فرشتهها | |
راهی نمی برند به آنجا که دستهات! | |
ای ماه کاروان عطش راه سبز تو | |
تکثیر شد در آینه پاک دستهات! |
تسبیح زهرا علیهاالسلام؛ هدیه آسمانى
ستارگان ، درخشان تر از همیشه تاریخ، در آسمان مدینه پرتو افشانى مىکردند. شمیم عطر محمدى - صلی الله علیه و آله - در کوچههاى مدینه پراکنده بود و یاس علوى، آنگاه که به معراج نماز مىرفت، نورش براى اهل آسمان مىدرخشید و بر چهره اهل زمین نور مىپراکند.
ادامه مطلب...